با تو سخن می گویم...

با تو سخن می گویم...

نـوشتم نـامه ای بهر تـو ای عطرِ پریشانی
خطوطِ مبهمی از لای به لایِ دسـتِ لرزانی...

+نظرات شما برای نگارنده یادگاری باقی می مانند...

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

خلوتگاه

دوشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۲۹ ب.ظ

مثلا اینقدر حرف نگفته داشته باشی که  به دور از چشم همه در خلوتکاهت پشت سرهم پست بگذاری و پست بگذاری و پست بگذاری:)

تا شاید غم هایت را از یاد ببری

:)

فط دعامی کنم استاد هیستوری تلگرامشان را پاک کرده باشند و مرا به کلی از یاد ببرند..

شما هم دعا کنید

  • قاصدک :)

متحولانه!

دوشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۲۶ ب.ظ


شاید  واقعا نتیجه استخاره ها خوب است شاید طلوع فجری که نوید میدادی همین باشد نه رتبه عالی و رسیدن به چیزی که در ذهن داشتم

شاید بهای زیستنم را باید بدهم..

این تابستان باید هرطور شده روی پای خودم بایستم و به استقلال برسم..دیگر وقت تنبلی گذشته، فکر می کنم دیگر زمان برداشتن قدم بعدی در مادر خوب بودن رسیده و باید بردارم

انسان تا خود را نشناسد خدایش را نشناخته و تا خدا را نشناسد نم یتواند دیگری را تکمیل کند و نمی تواند باغبان نسل بعدی باشد

دیگر زمان اصلاح گذشته باید قدم برداشت

شاید این اخرین طمضان عمرم باشد .. شاید..

  • قاصدک :)

WHAT TO DO

دوشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۲۰ ب.ظ

وبلاگ های نخوانده ، کتاب های برزمین مانده ، تخلیل های منتظر،قران حفظ نکرده ، بخشی از کار های برزمین مانده هستند

یا علی


  • قاصدک :)

اندر احوالات 2

دوشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۱۸ ب.ظ

وقتی امروز دیدم که دوستم افرش رو از هلند گرفته و به زودی میواد از اینجا بره ، اول از همه براش خیلی خوشحال شدم..دوم از همه خودم رو جای اون گذاشتم و دیدم اگر روزی من هم اون راهو می رفتم و به جای او میرسیدم می ماندم یا می رفتم؟! و سوم از همه غبطه خوردم که شاید دیگر نتوانم حای او باشمو به رویاهایم فکر کنم اما اول از همه خوسحالم ه حداقل شانسم را در این راه امتحان کرد و جای شکی ندارم که اگر میخواستی این همه ااتفاقات عجیب بر سر راهم نمی گذاشتی تا نتوانم بخوانم و برسم . دوم  از همه حتا توبه ام را نپذیرفتی که هنوز هم با رحمتت به من نگاه نمی کنی و اینگونه شرمنذه می شوم

سوم از همه کارهای زمین مانده ام را باید تمام کنم..شاید بعدا خواستم این راه را هم ادامه بدهم..امام زمان که فقط یرباز مجاهد و مهندس و عالم نمی خواهند..جاروکش هم لازم دارند..حداقل باید روی خودم کار کنم تا به جاروکشیو پادویی هم قبولم کنند خیلی است

و در نهایت جوابی که منتظرش هستم ، تکلیف مرا در برابر خواس... ی که داشتم مشخص می کند. زیرا بنظر من او آنقدر فرد مهم و بزرگیست که اول از همه باید پدر وپدرش رضا به این امر می بودند و حالا با همه اتفاقات ی که گذشت ، مطمئن شدم که رضایت مادر در این امر نمی باشد و باید اینقدر ار کنم تا حداقل نوکری شان را لایق باشم و گرنه من بی لیاقت را چه به تربیت فرزندانشان..

خدایا ممنونم از شما..شاید حکمتی که گفتی شروع کنم اثبات همین امر به من بود.. جالا باید بدوم تا پایان 97 حرف برای گفتن داشته باشم

فقط این وسط نگران استادم که فرزندتان هستند می باشم ..ای کاش اصلا از یادشان برود که چنین شاگردی داشتند...ای کاش هیچ وقت از من درباره فرجام کار نپرسند..ای کاش اینقدر نتایج بقیه درخشان باشد  که ایشان مرا از یاد ببرند..

ای کاش با ایشان آشنا نمی شدم..

  • قاصدک :)

مگرنه؟!

دوشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۱۰ ب.ظ

مثلا همین که هنوز نفس می کشیم خوب یا بد یعنی هنوز میخواهی ببینی ما را دیگر..

شاید هنوز راهم پیدانشده باشد اما دیر یا زود از این حال خارج می شوم

شاید استباه کردم قدم در راه دامشگاه گذاشتم ، حالا میخواهم فکری دیگر کنم...

کارهای زمین مانده زیاد هستند در مملکت ... باید از فردا از فکر و خیال بیرون بیایم..

هرچه بود تمام شد ، اگر خوب شده باشد ادامه می دهم و اگرنه راه دیگر را میروم ولی خوبی اش این است که تکلیفم دیکر با خودم مشخص است..



  • قاصدک :)

I Wish

دوشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۳:۲۱ ب.ظ

از یه جایی به بعد باید دست از شکایت برداری. از یک جایی به بعد دیگه باید تسلیم محض باشی و از دست و پازدن دست برداری.

از  یه جایی به بعد دیگه کاری از دست خودت و ارزوهات و تلاشهات برنمیاد

از یه جایی به بعد دیگه زندگی می کنی تا بمیری

الان من توی اون نقظه ایستاده ام.

قدم خودم را برای تغییر اوضاع برداشته ام و باقی قدم ها به تو بستگی دارد..10 قدم نمی خواهم..همان اندازه ارزنی بع سمتم بیایی و به این بنده حقیرت نگاه نی برایم کافی است

نمیدانم کجای کازم اشتباه بود که ااینطور برایم رقم زدی .. اما دیگر مقل سنگ شده ام... بی تفاوت بی تفاوت

کاش به رحمتت دل نمی بستم..دوباره کابوس چهارساله ام زنده می شود...کاش رهایم نمی کردی

کاش امیدوارم نمی کردی..کاش ارزوهایم را به یادم نمی اوردی...

خدایا از من چه می خواهی؟! فکرنمیکنم موحودی پست تر و حثیرتر از من داشته باشی..اینقدر که دل خودم هم برای خودم می سورد..

کاش اندازه ارزنی برایت اهمیت داشتم

کاش نشانه ای سرراهم می گذاشتی

کاش این اشک های مزاحم مرا رها ی کردند

کاش امام زان دوباره بپذیرند مرا...اما شرط سختی گذاشته ام که امید براورده شدن ندارم..

دلم لس بیقرار است..

کاش در خواب ارامم می کردی..

  • قاصدک :)