با تو سخن می گویم...

با تو سخن می گویم...

نـوشتم نـامه ای بهر تـو ای عطرِ پریشانی
خطوطِ مبهمی از لای به لایِ دسـتِ لرزانی...

+نظرات شما برای نگارنده یادگاری باقی می مانند...

و دلی که دیگر دل نیست

دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۱۸ ب.ظ

میدانی این دل من چقدر شکسته شده؟؟ انگار ازوقتی قرارشد درآن بدمند و پادراین دینا بگذارد، شکسته بند بود و آمد به دنیا و هرکسی هم دراین مسیر پا گذاشت برتکه ای از آن... و این دل بزرگ شد و بزرگ شد و پیوستته از خود میپرسید پس کی تمام می شود، پس کی کسی می آید که مرا دوست داشته باشد که مرا بی نیاز ازهمه کند...

فکر میکردم قراراست دیگر روزهای آرامش ببینم با آدمهایی از جنس بهشت اما.. اما بازهم تنها هستم

و من دراین دنیا کجارا دارم که سر برآغوشش بگذارم ؟اشکال ندارد، این دل به تنها بودن و تنها ماندن خوگرفته، بگذار مین چند صباح هم بگذراند، از کجا معلوم چندمدت دیگر دنیارا ببیند؟ کاش زودتر رشته اتصالش به دنیا قطع شود... کاش ... 

 

چرا این اشکها رهایم نمی کنند؟ چرا کسی مرا ازاین خلوتگاه تنهایی بیرون نمی کشد؟؟؟ چرا؟؟

  • ۰۰/۰۳/۱۰
  • قاصدک :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی