با تو سخن می گویم...

با تو سخن می گویم...

نـوشتم نـامه ای بهر تـو ای عطرِ پریشانی
خطوطِ مبهمی از لای به لایِ دسـتِ لرزانی...

+نظرات شما برای نگارنده یادگاری باقی می مانند...

این شاخ خشک ، زنده به بوی بهار توست ...

شنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۷، ۱۰:۲۵ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام همه مهربانی هایت صدایت می کنم...

یا من ارجوه لکل خیر...

سلام مهربان خالق من

4 روز از شروع سال جدید می گذرد و من روزهای زیبایی را پشت سر گذراندم...رئزهایی که تنها بودم ، و در تنهایی های خودم فهمیدم که چقدر حضورت در کنار من پررنگ است و چقدر بی تو بودن مرا هیچ می کند.. روزهایی بر من گذشت که به من ثابت کرد بی اذنت برگی از درخت نمی افتد...

ای نزدیک تر از رگ گردن به من

هیچکس جز وجودت بی انتهایت حال اکنون مرا درک نمی کند و نمیدانم چه برایم رقم زده ای و آیا همه اینها در استجابت دستهای گنه کاربی پناهی بود که شب قدر ، شب شهادت مولا صدایت زدند و به درگاهت بلند شدند؟

می دانم تو نخواهی هیچ اتفاقی نمی افتد و اگر نمیخواستی در این مسیری که دربرابرش آنقدر استقامت داشتم قرار نمی گرفتم...

حالا خودم را به دستت سپرده ام و از منتهای وجودم احساس آزادی می کنم...پایان کار برایم مهم نیست ، یعنی مهم این است که آن پایان تو ایستاده باشی و به من لبخند بزنی...

حالا من علی دوران خویشم و میخواهم رنگ خوشحالی بر لبان پدر مادرم و همه کسانیکه اطرافم بودند و این مدت پر از غم، بنشانم و خوب میدانم که این تازه خود اول راه خطیری است که قدم برداشته ام...

تو را میخوانم که عزت و ذلت به دست توست و همانطور که جای حق نشستی مرا از خودم بهتر میشناسی و تا همینجا هم فلم عفوت بود که مرا بدینجا رسانیده...

امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السو...

امیدوارم لایق و قدردان فرسته هایی که بر راهم نهاده ای باشم ... توکل بر خودت...

  • ۹۷/۰۱/۰۴
  • قاصدک :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی