الا بذکرالله تطمئن القلوب
بسم الله الرحمن الرحیم...
تازه فهمیدم چرا اینقدر از درس زده شدم.. چرا هیچ چیز دیگر برایم جذاب نبود..چرا بارفتن شما همه چیز برایم رنگ باخت و شاید حتی بیشتر از فرزندانتان بر روی من رفتنتان اثر گذاشت...
آخر امسال بیشترین فرصت را برای با شما بودن داشتم و من به خیال خودم که بعدعا فرصت زیادی خواهم داشت و چند روز می ایم تا فقط با شما باشم ، خودم را محروم کردم و مخصور به کتاب و لپ تاپ فارع از اینکه چیز دیگری رقم ورده و باهم بودن هایمان چثدر کوتاه هستند...
حالا فردا میخواهم فقط با یاد شما به جلسه بروم و دوباره هرچند دیر شروع کنم...اصلا این باشد نشانه ای بین من و شما...فردا اگر خوب شد یعنی شما با آن مقام بالایتان از آنجا هم مرا نگاه می کنید...خاله آدم مثل مادرش می باشد و همیشه شما همینطور بوده اید...
می گویند جمعه ها رفتگان صدای مارا می شنوند..یعنی در این غروب غم انگیز پنج شنبه صدای من به گوش شما خواهد رسید؟!
تنهایم نگذارید و ازیادم مبرید...
خدایا نتیجه هر چه باشد هزاران هزاران بار تو را شکر می گویم که مرا در اوج تردید ها و دوراهی ها راهنمایی کردی و با استاد آشنا شدم، کسی که بیشترین تاثیر را در طول زندگی ام بر من داشت و برایشان احترام زیادی قائلم،احساسی که مطمئنم همه دانشجویانشان به ایشان دارند و خوب می دانم ایشان چه کرده است که چنین نفوذ کلامی به ایشان دادی و به چنین جایگاهی رسانده ایشان...
خدای مهربانم که عزت و ذلت به دست توست..
فقط از شما میخواهم مرا شرمنده ایشان و همه کسانی که برگردنم حق دارند نکنی...
چقدر این روزها آشوبم اما یاد تو مرا بسیار آرام می کند...
رهایم نکن...
یا من ارجوه لکل خیر
- ۹۷/۰۱/۲۳
