با تو سخن می گویم...

با تو سخن می گویم...

نـوشتم نـامه ای بهر تـو ای عطرِ پریشانی
خطوطِ مبهمی از لای به لایِ دسـتِ لرزانی...

+نظرات شما برای نگارنده یادگاری باقی می مانند...

نهم.کنج لب های سحر روزی تبسّم مینشیند

پنجشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۷:۲۴ ب.ظ
سلام صاحب دل هــــا

هرزمانی که برای شما می نویسم دنیا دیگر برایم معنایی ندارد ،وقتی تمام ذهنم پر از باشما بودن می شد، برایم مهم نبود غلطهای تایپی چه هستند یا جملات در کنارهم چه اوازی سر می دهند برایم مهم شما بودید برایم مهم شما هستید...
 
می خواهم دوباره بنویسم... برکت قلمم باشید، برکت دلم باشید دیگر چشم و دلم هم صدا شده اند،جذابیتهای مادی پوچی دیروز امروز بی اهمیت ترینهای زندگی ام هستند.

امروز خیلی چیزهارا دیدم امروز چشمم به روی نعمتهای ریادی باز شد، به روی دربهای بسته ای که او از رحمتش به رویمم گشوده بود اما من مثل بچه لجباز گریه میکردم و اشاره ام به همان یک در بسته و ابدا رحمتهارا نمی دیدم...
امروز عید شکرگزاری من بود.امروز دوباره با نوشتن دوست شدم...
فقط آقآ جانم قسم به قلم
لطفا در جواب قاصدک بگو خدا برکت...
خدا برکت

برو قاصدک خداهمراهت

  • ۹۵/۰۴/۳۱
  • قاصدک :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی